Tuesday, August 18, 2009

داستان کوتاه

*


لحظه ی خداحافظی


8


دختر جوان ملول و بُغ کرده،چمباتمه زده و زیر درخت گیلاس نشسته بود.در اطرافش آرامش موج می زد و همه چیز آرام آرام بود،اما قلب دخترک در تلاطم بود.انگار باور نداشت چه بلایی به سرش آمده.نای از جای برخاستن و قدم زدن در باغ زیبا را نداشت.ر

چشم به راه دور داشت،به نظر می رسید منتظر کسی بود.از راه دور مادرش با یک کاسه آب در دست از راه رسید،چشمان مادر از

فرط گریستن زیاد باز نمی شد،به زحمت چشمانش را گشود و نظاره گر صورت دخترش شد،نتوانست طاقت بیاورد دوباره گریستن را آغاز کرد.با دست لرزانش،کاسه ی آب را جلوی دخترش گذاشت.ر

بخور دخترکم،خون زیادی از بدنت رفته،تشنه شدی

دختر لبان خشک اش را به کاسه ی آب نزدیک کرد و جرعه ای نوشید و گفت:ر

هنوز بدنم می سوزه،درد عجیبی تمام بدنمو گرفته

مادر خجالت زده سرش را به زیر انداخت و همان طور می گریست.دختر جوان دستانش را دراز کرد تا دستان رنج کشیده ی مادر را در دست بگیرد.اما انگار دیواری نامرئی مانع برخورد مادر و دختر می شد.ر

سرخورده دستانش را پس کشید و گفت:ر

مادر گریه نکن،گریه ی تو باعث می شه درد بدنمو بیشتر حس کنم

*

دخترم، تنها من نیستم که چشمام اشک‌آلود شده. اشک من، اشک هزاران مادره که همین‌طور مثل شمع می‌سوزن و قطره قطره نابود می شن. توی سینه‌ی من، درد تو و درد هزاران هزار گل پرپر شده ست.ر

*

پس مامان تو تنها نیستی. از دوری من رنج نکش.اینو بدون که هنوز نداهای زیادی تو سینه مونده که فریاد نشده.ر

با این جمله ی دختر کورسوی امیدی در قلب مادر هویدا شد.اما با این حال تاب نگریستن به چشمان او را نداشت.شاید بعد از لحظه ی جدایی،لحظه یی که دختر چهره در خاک کشید،مادر لحظه شماری می کرد تا بتواند یک بار دیگر صورت زیبای او را ببیند و حال که این فرصت را به دست اورده بود،احساس شرم سراسر وجودش را در بر گرفته بود.ر

عزیزکم با دوری تو چه کنم؟

*

مادر، لحظه‌ی خداحافظی، تمام زنده‌گی‌ام جلوی چشم‌ام اومد، یکی یکی پشت سرهم، تمام زنده‌گیمو مرور کردم. مادر در تمام این مدت که تو برام زحمت کشیدی و منو به این جا رسوندی، محبت تو و بابا در لحظه لحظه‌ی زنده‌گی من موج می زد.این سربلندی منه که چه‌قدر خوش‌بخت و سعادت‌مند زنده‌گی کردم و چه پُرافتخار از دنیا رفتم. اگه جسم من نابود شد، یاد و خاطره‌ی منم نابود شد؟

*

نه عزیزم، یاد و خاطره‌ی تو در ذهن ما همیشه سبز و پابرجاست. من با یاد تو نفس می‌کشم، تا روزی که خودمو کنارت ببینم.ر

*

مادر،هیچ وقت احساس شرم نکن. سرت رو با افتخار بلند کن که تو تنها نیستی. این‌جا همه به من و امثال من مباهات می‌کنن. خوش‌حال باش که همیشه تا آخر عمر سربلند هستی. به صورت‌ام نگاه کن.ر

*

مادر سربرداشت و به چهره‌ی او نگریست. آن چهره،چهره‌ی خون آلود سابق نبود. مثل ماه شب چهارده می‌درخشیدنور سفیدی اطراف‌اش را احاطه کرده بود. مادر احساس کرد که ملائک به دور دخترش طواف می‌کنند. این بار هم گریست، اما اشک او اشک غم نبود، اشک شادی بود، اشک پیروزی بود.با تمام وجودش می‌خواست که صورت زیبای دخترش را ببوسد اما دیوار نامرئی لعنتی نمی‌گذاشت.ر

دختر جوان دو دست‌اش را به حال دعا به آسمان برافراشت و خطاب به مادر گفت:ر

مادر،ندای منو فریاد کن.ر

آن‌گاه در برابر چشمان مادر نا پدید شد و رفت.ر

مادر فریاد کوتاهی کشید و از خواب برخاست. به اطراف اتاق نگاه کرد تا بلکه او را بیابد که ناگهان دیده‌گانش به قاب عکس دخترش که روبان سیاه رنگی گوشه‌ی آن نقش بسته بود، میخ‌کوب شد.ر

*
روزگارتان شیرین،شادیتان افزون

سیامک
ن 27 امرداد






5 comments:

Marziyeh said...

سلام داداش سیامک
خوبی عزیزم ؟ خیلی داستانت زیبا بود ، یاد نداهای پرپر شده افتادم و مطمئنم قلم رو به یاد نداها به دست گرفتی

خیلی دوستت دارم
مواظب خودت باش عزیزم

Marziyeh said...

بال و پرم شکسته ندارم نای پرواز

ماه بانو آپدیت شد

فرامرز / كتيبه حوا said...

مادران حبس گريه
...
قصه اينه . غصه اينه.حس غمالود اين روزهاي تلخ كه غمي افزود مرا بر غم هاست به قول سهراب سپهري
چه خون ها افتاده بر دل ها
...
سيامك عزيز.ممنون از همحسي ها و حضورت در كتيبه
فعلا فقط مدير شبكه يك سيما از اين هفت شبكه خائن به آرمان ها و آلام مردم، نافرماني كرده از فرامين بخشنامه اي كثيف و پليد و ضد مردمي و ربناي عزيز و ماندني استاد شجريان را - البته بدون آواز پيش از آن با شعر مولانا - را يواشكي پخش مي كند كه همين هم جاي شكر دارد و
هزاران تاسف و لعنت به آنها كه حتي خصوصي ترين و دلي ترين حس و هواي روحاني پاي سفره افطار مردم را سياسي كرده اند
و چه توهين هايي كه به اين گنجينه ملي ما به هزار نحوست و رذالت و نافهمي و شيطاني وارد نياوردند
مردم ما در اين ميان و در بين اهالي موسيقي كه نود درصدشان در داخل و خارج گرفتار سكوت و خفت و بي رگي و غريبه گي با مردم هستند ان معدود آزادگان را خوب شناختند
و آنها در حافظه مردم به دير زمان ها مي مانند
و درود به شرف استاد شجريان.بانو گوگوش.داريوش و ابي
و هنرمنداني كه پيش از اين همنوا و همنماز ايمان مردم بودن
شهرام ناظري.سيد حسام الدين سراج.حسين عليزاده و كيهان كلهر

saman said...

Its very good.Thank you

Marziyeh said...

من آپم ... بدو بیا