Wednesday, August 11, 2010

نامش چیست؟

*
امروز هم یادی از من نکرد،خداوندا این بار هم بازی خوردم آنهم بدجور.ایکاش می توانستم با او نزدیک حرف بزنم،در دلم خیلی با او حرف دارم،دوست دارم آنقدر زشتی کارش را به رخش بکشم و تحقیرش کنم که به پایم بیفتد.د
اگر می دانستم راههای انتقام گرفتن را،آنوقت خیلی ها را بی حساب میکردم از جمله خودش را.حقش را چنان کف دستش می گذاشتم که تا عمر دارد از یاد نبرد.آخر خداوندا،جواب این همه بی عدالتی را چه کسی می دهد؟چه طور این درد تنهایی را نزد دلم توجیه کنم؟که هرگز سراغی از من نمی گیرد و نمی پرسد که زنده ای یا مردی؟
اگر می توانستم خودم را گم و گور کنم،لحظه ای درنگ نمی کردم،جایی که هیچ کس،حتی خود ناجنسش از من نتواند خبری بگیرد،البته اگر سر عقل بیاید و لحظه ای به یاد دوست قدیمی بیفتد.د
می خواهم سرزمینی خلق کنم و خودم در آن وادی،پادشاه باشم و تاج شاهی برسر نهم.سرزمین من هرگز رنگ غم و اندوه ندارد، سرزمین هرگز جنگ و دعوا ندارد،سرزمین من قداره کش و باتوم به دست ندارد،سرزمین من آزادی به معنای زیبایش دارد،سرزمین من دریایی از مهر و محبت است.آنجا جایی است که حتی او هم افسوس و حسرت می خورد که پا به آن وادی بگذارد،بلکه دلم را نرم کند و ملکه ی آن خاک شود.اینجاست که من برنده خواهم شد.او به سرزمینم راهی ندارد،چرا که دلش سرشار از کینه و دروغ است.می خواهی بدانی نام آن سرزمین چیست؟
به زودی می فهمی